جدول جو
جدول جو

معنی چم ریگ - جستجوی لغت در جدول جو

چم ریگ
(چَ)
دهی از دهستان یک مهۀ بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی جنوب مسجدسلیمان و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از لوله کشی شرکت نفت. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت و راهش اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دو چیز که به یک رنگ باشند، کنایه از همتا، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان که در 27 هزارگزی باختر سیردان و 13 هزارگزی راه عمومی سیردان به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 340 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و گردو. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جاجیم و گلیم و راهش مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوک فارس میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دو چیز که رنگ یکسان دارند:
ماناعقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من و دو لبان تو.
منطقی رازی.
به گاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا
چنو خشنود باشد من کنم زانقاش قرمیزا.
بهرامی.
چو مهراب و چون زال در پیش پیل
ز گرد این جهان گشته همرنگ نیل.
فردوسی.
به بالای ساج است و همرنگ عاج
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج.
فردوسی.
کمند است گیسوش همرنگ قیر
همی آید از دو لبش بوی شیر.
فردوسی.
آب همرنگ صندل سوده ست
خاک هم بوی عنبر اشهب.
فرخی.
من آن گلرخستم که همرنگ رویم
ندیده ست هرگز گلی باغبانی.
فرخی.
زآنکه همرنگ روی دشمن اوست
ننهد در خزانه هیچ ذهب.
فرخی.
چو بشکفته شد غنچۀ سرخ گل
جهان جامه پوشید همرنگ مل.
عنصری.
همی گفت و پیچید بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
عنصری.
صحرا گویی که خورنق شده ست
بستان همرنگ ستبرق شده ست.
منوچهری.
نه هم قیمت درّ باشدبلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.
عسجدی.
یکی تخت پیروزه همرنگ نیل
ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل.
اسدی.
که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.
اسدی.
می عاشق آسا زرد به، همرنگ اهل درد به
زرد صفا پرورد به، تلخ شکربار آمده.
خاقانی.
جامه همرنگ خانه درپوشید
با دلارام خانه می نوشید.
نظامی.
هر کجا جام باده نوشیدی
جامه همرنگ خانه پوشیدی.
نظامی.
بر او یک جرعه می همرنگ گوهر
گرامی تر ز خون صد برادر.
نظامی.
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله ای است
از قفا باید به در کردن زبان چون سوسنش.
سعدی.
، موافق:
همه رای تو برتری جستن است
نهاد تو همرنگ اهریمن است.
فردوسی.
هر قطره که همرنگ نشد با دریا
او در دریا چگونه دریا بیند
عطار.
، هم پایه. هم درجه:
هرکه همرنگ آسمان گردد
آفتابش به قرص خوان گردد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
باجناغ. هم دامن. (یادداشت مؤلف) ، هم سن و هم سال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پی ریز. یک ریز. پیوسته. متصل. پشت سرهم. پیاپی. دمادم. دمبدم. دائم. دائماً. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
مبهم و شک دار و مشکوک، ممتاز و علیحده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و کنارۀ جنوبی زاینده رود، واقع است. محلی است کوهستانی با هوای معتدل که 407 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
دهی از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرم شهر که در 15 هزارگزی شمال هندیجان و 2 هزارگزی باختر راه ماشین رو ده ملابه بندر دیلم واقع است. دشت و گرمسیر است و 240 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ افشار می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از آبادیهای چارمحال اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: ’دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهر کرد که در هزارگزی شمال باختر شهرکرد و 2 هزارگزی راه پل زمان خان به شهرکرد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 302 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود و قنات. محصولش برنج، بادام کشمش و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
دهی از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان ارا’ که در 30 هزارگزی جنوب باختری آستانه و 30 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 340 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه. محصولش غلات، بنشن، پنبه، انگور، قلمستان و میوجات. شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع چهارمحال اصفهان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد که در 15 هزارگزی شمال شهرکرد و 3 هزارگزی راه پل زمانخان به سامان واقع است. دامنۀ کوه و هوایش معتدل است و 233تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش برنج و غلات وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 68 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و یک هزارگزی راه فرعی کامفیروز به پل خان واقع است. جلگه و معتدل است و 71 تن سکنه دارد. آبش از رود کر. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از بخش چوار شهرستان ایلام که در 21 هزارگزی باختر چوار و 21 هزارگزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است. کوهستانی وسردسیر است و 140 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیبافی و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز که در 58 هزارگزی خاوراردکان و یک هزارگزی راه فرعی خانیمان به پل خان واقع است. جلگه است با هوای معتدل و 71 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَکَ)
دهی است از دهستان تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزی شمال نورآباد و 18 هزارگزی خاور راه خرم آباد به کرمانشاه واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی سیاه چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آبادی از طایفۀ تیوند میباشند که در ساختمان و چادر سکونت دارند و برای تهیۀ علوفۀ احشام در زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ رَ)
دهی از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 4هزاروپانصدگزی جنوب خاوری مشیز بر سر راه قلعه عسکر به کرمان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 85 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دارای یک رنگ، دارای یک سجیه وعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم دامن، هم سن، همسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم ریز
تصویر دم ریز
پیوسته، متصل، دائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم سن و سال، باجناق
فرهنگ فارسی معین
هم زلف، هم شأن، هم ردیف، هم سن و سال
فرهنگ گویش مازندرانی
قلق روش
فرهنگ گویش مازندرانی
باب دل، مورد دلخواه
فرهنگ گویش مازندرانی